علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن دلهامونیکی شدن دلهامون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

فرشته ی اسمونی من علیرضا

نه ماهگی جوجه طلایی من

سلام نوک سیاه مامان این اسمو خاله جون من واسه شما گذاشته،نوک سیاه همون که تو فیلم خونه مادربزرگه ست!یکی از اون دوتا جوجه ست عزیزدلم این هفته ای که گذشت اصلا هفته ی خوبی نبود،خیلی خیلی سخت گذشت!اخه مریض بودی،از سرفه شروع شد دکتر بردیمت هر چی دارو بهت میدادم حتی شب که واسه شیر بیدار میشدی همشو بالا میاوردی! مجبور شدیم ساعت 5:30 صبح که واسه نماز بیدار شدیم یه بار دیگه ببریمت دکتر!از اون طرف هم اسهال خیلی شدید شده بودی خلاصه که خیلی اوضاع بدی بود همش یا گریه می کردی یا بی حال افتاده بودی! از همه بدتر که هم من و هم بابا همزمان مریض شدیم هر دو بی حال که این نگهداری شما رو که باید همش راه میبردیمت رو واسمون سخت کرده بود،خلاصه که هر چی...
6 دی 1393

هشت ماهگی وروجک کوچولوی من

سلام پسر قشنگم،خوبی دندون خرگوشی مامان! اره عزیزم دندون خرگوشی!!!!میدونی چرا؟؟؟اخه دوتا دندون از پایین دو تا هم از بالا دراوردی!دوتای بالا یکم با فاصلست که جیگرطلای منو شبیه خرگوش کرده! همه هم شما رو به این اسم صدات میزنن!من،باباجون،عمه جون فرزانه،خاله محبوبه یا به قول خودش خاله نه،محبوبه جون هر روز که بزرگتر میشی دنیای من و باباجونتو رنگی تر میکنی!شیرین کاریهات زندگی رو واسمون شیرین تر کرده! از دندون گرفتن های یهویی اونم وقتی من خوابم،از خنده های نمکی نازت وقتی من از ترس و عصبانی از خواب میپرم خلاصه که بودنت بهانه ای برای زنده بودنم شده! دیشب داشتیم فیلم عروسی حامد،پسر دایی باباجون رو میدیم شما هم بغل عمه فرزانه با رقص اقا...
7 آذر 1393

هفت ماهگی خرگوش کوچولوی من

سلام قند عسلم! مامانو ببخش که اینقدر دیر پست هفت ماهگی برات گذاشتم.اخه قربونت برم مشکل از مخابرات بود چند روزی هم بود که نت نداشتیم!حالا شما هم مامان جون رو ببخش تا منم از شیرین کاری هات واست بگم تازگی ها خیلی بامزه شدی،هر چی رو که میخوای بدست بیاری مثل سربازا سینه خیز میری.دو تا دستتو میزاری زیر شکمت با پاهات خودتو به سمت جلو هل میدی!مثل این عکست.... یا همش در حال قل خوردنی! خب دیگه چی بگم از پسر نازم.......اهان بزار بگم دیروز که بردمت واسه قد و وزنت چقدر بودی! قدت 68 سانت و وزنت هم 7 کیلو و 900 گرم بودی!ماشاا.... مردی شدی واسه خودت تازگی هم دارم بهت غذا سوپ میدم،تا وقتی باهات صحبت کنم و بهت به به بگم که خوب میخوری...
11 آبان 1393

نیم سالگی تمشکم

هـــــــــــــــــــــورا عیرضا من ماهه شد جیگر طلای من نیم سالگیت مبارک!   الهی مامان فدات بشه که امروز واکسن زدی و الانم همش داری نق میزنی و منم تند و تند مینویسم اینم عکس امروزت بعد از واکسن زدنت اینم جای واکسنت عزیزدلـــــــــــــم بوسه های مامانی رو بدن ناز گل پسرم نفس مامان ورودتو به ماهگی تبریک میگم عزیزدلم اینو همیشه یادت باشه که مامان عاشقته و یه دنیا دوستت داره   ...
5 مهر 1393

5 ماهگی پسر نازم

جونی مامان ماهه شد عزیزدل مامان تازگیا یاد گرفتی خودتو برگردونی دمر بخوابی نفس مامان ورودتو به 6 ماهگی تبریک میگم اولین روزی که تونستی خودتو برگردونی اولین باری که گذاشتمت توی روروئک ...
6 شهريور 1393

4 ماهگی گل پسرم،تاج سرم....

پسر ناز نازی من ماهگیت مبارک عزیزدل مامان،امروز منو و مامانی گل پسرم رو بردیم تا واکسن چهار ماهگیشو بزنیم الهی فدات بشم نازدونه ی من،تازگیا بلا شدی،از خودت صدا در میاری حتی یه کوچولو بر میگردی به شونه!همش دستات تو دهنته یا جلو چشماته،انگار یه چیزی توش باشه همش با تعجب نگاهش میکنی! منم که این حرکتتو میبینم حسابی ذوق میکنم و میام لپتو یه گاز کوچولو میگیرم تو هم که درد میگیره گریه میکنی   اینم جای واکسنت عزیزدلم.... اینم دو سه ساعت اولی که خیلی شاد و شنگول بودی،از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس خوشگل ازت گرفتم پسر اسمونی م...
5 مرداد 1393