علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
یکی شدن دلهامونیکی شدن دلهامون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

فرشته ی اسمونی من علیرضا

سه ماهگی ابنبات مامان

علیرضای ناز نازی مامان ماهه شد   الهی فدات بشم پسر خوشگلم،عزیزدلــــــــــم ورود تو به چهار ماهگی تبریک میگم نفسم! مامانو ببخش کلوچه ی خوشمزه ی من،اخه با دو روز تاخیر واست پست گذاشتم! الان دیگه یاد گرفتی با صدا بخندی و بیشتر ذوق کنی!نمیدونی چه دست و پایی میزنی! همش دوس داری باهات حرف بزنیم! عزیزم دوس دارم یه چیز رو هیچوقت فراموش نکنی: مامان خیلـــــــــــــــــــی خیلــــــــــــــی دوستت دارم ...
8 تير 1393

تولد بابایی...

عزیزم زیباترین لحظاتم را به پای ساده ترین دقایقت میریزم تا بدانی تو را برای تو دوست دارم. تقدیم به ان کسی که افتاب مهرش در قلبم همچنان پابرجاست و هرگز غروب نخواهد کرد. مصطفی جان همسر عزیزم تولدت هزاران هزار بار مبارک!انشالله 120 ساله شی و همیشه سالم!               ...
2 تير 1393

واکسن دو ماهگی عزیزدل مامان......

الهی فدات بشم مامانی....نمیدونی وقتی داشتن واکسنتو میزدن چقدر جیغ زدی!حالا بازم تا دو ساعت اروم تر بودی ولی وااااااااای از اون موقعی که دردات بیشتر شد!با مامان جون رفتیم(مامان خودم)!اینقدر گریه کردی که مجبور شدم ببرمت خونه مامان جون تا نوبتی نگهت داریم!همش هم می ترسیدم شب تب کنی و من خواب باشم!به همین خاطر تا صبح راحت نخوابیدم اینجا هم مجبور شدم پاتو ببندم!از بس تکون میدادی و گریه میکردی اینم جای واکسنت عزیــــــــــــــــــــــزم اینم عکسم شب همون روزیه که واکسن زدی!الهی بمیرم که اینقدر بی حال بودی ...
6 خرداد 1393

ای شکمووووو.....

میدونی چی شده مامانی؟؟؟ تا دودقیقه ی پیش داشتی نق میزدی منم داشتم برات مینوشتم،اومدم بهت جغجغه دادم تا باهاش بازی کنی،اما یکم که گذشت دیدم ساکتی برگشتم دیدم داری جغجغه رو میخوری اینم عکست شکموووووووخان ...
28 ارديبهشت 1393