علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
یکی شدن دلهامونیکی شدن دلهامون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

فرشته ی اسمونی من علیرضا

واکسن دو ماهگی عزیزدل مامان......

الهی فدات بشم مامانی....نمیدونی وقتی داشتن واکسنتو میزدن چقدر جیغ زدی!حالا بازم تا دو ساعت اروم تر بودی ولی وااااااااای از اون موقعی که دردات بیشتر شد!با مامان جون رفتیم(مامان خودم)!اینقدر گریه کردی که مجبور شدم ببرمت خونه مامان جون تا نوبتی نگهت داریم!همش هم می ترسیدم شب تب کنی و من خواب باشم!به همین خاطر تا صبح راحت نخوابیدم اینجا هم مجبور شدم پاتو ببندم!از بس تکون میدادی و گریه میکردی اینم جای واکسنت عزیــــــــــــــــــــــزم اینم عکسم شب همون روزیه که واکسن زدی!الهی بمیرم که اینقدر بی حال بودی ...
6 خرداد 1393

ای شکمووووو.....

میدونی چی شده مامانی؟؟؟ تا دودقیقه ی پیش داشتی نق میزدی منم داشتم برات مینوشتم،اومدم بهت جغجغه دادم تا باهاش بازی کنی،اما یکم که گذشت دیدم ساکتی برگشتم دیدم داری جغجغه رو میخوری اینم عکست شکموووووووخان ...
28 ارديبهشت 1393

ختنه ی گل پسرم

خوشگل مامان وقتی 33 روزت بود بردیمت واسه ختنه دوشنبه،8 اردیبهشت پیش دکتر عیسی پور!من و بابایی می خواستیم که تو رو به روش جراحی ختنه کنن اما دکتر نظر به روش حلقه ای داد ما رو تو اتاق راه ندادن،من از پشت در صدای گریتو شنیدم،نزدیک بود اشکم در بیاد ولی خب زودی ساکت شدی!وقتی اوردیمت خونه یکم بی قراری می کردی اما با قطره استامینفون اروم میشدی و سریع خوابت میبرد!خداروشکر که زیاد اذیتمون نکردی! انشالله مبارکت باشه میوه ی دلم.... ...
28 ارديبهشت 1393

بالاخره ناز دونه ی من زمینی شد....هوررررراااااااااااااا

سلام عزیز دل مامان....میدونی که الان چند روزته؟؟؟ الان 29 روز 15 ساعته که زمینی شدی!نمیدونم از کجا و چطور شروع کنم؟ از قشنگیت بگم،از خنده های نازت؟از چی و از کجا بگم؟ شادی من بی حد و اندازست!فقط میتونم خدارو روزی هزار مرتبه شکر کنم به خاطر فرشته کوچولوی نازی که بهم هدیه داده ...
4 ارديبهشت 1393